روز تولدم
روز تولدم 
امروز روز تولدمه....
شوهر جانم نيست
در خانه پدر خدارو شكر همه چيز خوبه و خيلي خوش ميگذره
فاطمه يكتا از اينكه يه مدت طولاني خونه مامان جون بابا جون مونده خيلي خيلي خوشحاله و يكريز ميگه مامان جون ،بابا جون، دايي....
از هر دري ميره مياد ،با همه سلام ميكنه...
ديروز برديمش درياچه چيتگر كه به ماهيا غذا بده...
تو خونه دهنش رو باز و بسته ميكرد و اداي ماهيارو در كي اورد
خيلي بامزه بود
كلا خيلي بامزه شده و خيلي قشنگ به همه اعضاي خونواده ابراز محبت ميكنه...
دلم براي شوهر جان تنگ شده
ياد خاطرات بچگي تولدم مي افتم ، اون موقع ها روز تولد بهترين روز و خاطره انگيز ترين روز در سال بود
مشكوك شدن همه ي اعضاي خانواده از يه هفته قبل از تولد
پچ پچ ها و قايم كردن ...
با اينكه هر سال ميدونستم كه امروز روز تولدمه ولي براي اينكه سورپرايز خانواده رو خراب نكنم به روي خودم نمي اوردم
هميشه عااااشق كادو هاي تولدم بودم
تك تكشون رو يادمه...
عروسك، سرويس قابلمه روحي اسباب بازي، اولين مانتوم، دمپايي روفرشي، كتاب داستان....
كيكاي خوشمزه اي كه مامانم با زحمت فراوون تو يه كيك پز برامون ميپخت و سعي ميكرد با هرآنچه كه داريم تزئنشون كنه...
خواهراي گلم و مامان و بابا ميشستيم كنار هم و تولدت مبارك ميخونديم و مامان خاطره به دنيا اومدن من رو برامون تعريف ميكرد...
و بعد چيليك و چيليك عكس ميگرفتيم
و همه اين كارا به خاطر ذوق و شوق مامان مهربونم بود كه هر سال براي همه بچه هاش و بابام تولد ميگرفت( خدا حفظش كنه)
هنوز هم روز تولدم رو دوست دارم
اگر اصفهان باشيم مادر شوهر جان كيك ميپزن و جشن خونوادگي ميگيرن...
تهران هم شوهر جان كيك ميخرن و بنده رو به رستوران دعوت ميكنن
يه مهموني هم خونه مامانم اينا با خواهرا داريم
خدارو هزار مرتبه شكر
فاطمه يكتا تو خونه مامان اينا همش مشغول با ي با دايي محمد مهدي و اگر طاها باشه با طاهاست
به طاها ميگه داداشي و اونم بهش ميگه خواهر خيييييلي بامزه ان و از ديدنشون لذت ميبريم همگي....
امسال ٢٧ سالم تموم ميشه و وقتي كه به گذشته نگاه ميكنم واقعا احساس رضايت ميكنم
دستاورداي خوب اين ٢٧ ساله ي زندگي شيرينم كه بهترينشون فاطمه يكتا خانومم بود...
خدايا ازت ممنونم
