سفر قم،جمكران

پنج شنبه شب به مناسب اداي قضاي شب يلدا در خانه ي مادر بزرگ با داييا و.. . دور هم جمع شديم و خيلي خوش گذشت....

خيلي زياد

الته من يه سردرد خيلي بد داشتم و علت سردردم هم اين بود كه تمام روز داشتم با شوهر جان ساندويچ نون و پنير و خيار درست ميكردم براي نذرم...

جمعه صبح با شوهر جان ادامه ي ساندويچ ها رو درست كرديم و ساعت ٢ بعد از ظهر فاطمه يكتا رو گذاشتيم خونه ي مامان اينا و راهي سفر قم ، جمكران شديم...

خيلي خيلي بهمون چسبيد

واقعا خدا مامان بابام رو حفظ كنه كه نقلي رو بهتر از من نگه داري ميكنن

سفر دو نفره و بدون بچه  بعد از مدتها عالي بود

با اينكه بيشتر تو راه بوديم و زيارتمون خيلي كوتاه بود بازم خوب بود.

رفتيم توي حياط حرم حضرت معصومه و توي حياط مسجد جمكران ساندويچ نون پنير خيار پخش كرديم چه حس خوبي داشت، كيسه ي سانويچ ها رو تعارف ميكردم و ميگفتم

بفرماييد نذريه....

ولي خب بالاخره يه تفاوتي با دوران بي بچگيم داشتم

اونم دلم بود كه واسه نقلي و مامانم اينا شور ميزد،

نكنه نخوابه و نذاره مامانم بخوابه، نكنه يهو بي تابي من رو بكنه، نكنه شير بخواد و با هيچ چي راضي نشه.....

هي اين جمله ها پس زمينه ي ذهنم بود

ولي فهميدم كه خيلي خوب تو بغل مامانم( كه براش لالايي خونده و تپ تپش كرده بود) خوابش برده و حسابي بادايي محمد مهديش بازي كرده بود و خلاصه خيلي هم بهش خوش گذشت

شنبه از فرط خستگي جمعه حسابي خوابيدم و در عوضش شبش كلي كار داشتم....

نقلي خانوم دندون جديد در آورده....

حلقه ي هوشش رو چند روز پيش درست چيد

خيلي كلمات رو ميگه( تقريبا هر چي ميگيم همون موقع تكرار ميكنه)

پا ورقي:

ديشب داشتم فريزر تكوني ميكردم يه بسته سبزي پيدا كردم اومدم روش رو بخونم ببينم سبزيه چيه( پلوييه، خورشيه،....) ديدم روش يه برچسب زدم و با دست خط خودم نوشتم سبزي......

يعني انقدر خنديدم كه نگو...

هنوز هم نميفهمم براي چي روي بسته ي سبزي نوشتم سبزي يعني چي

مثلا ممكن بود با نونا و گوشتا اشتباش بگيرم عاياااااا.....