فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

مرد من...

1393/8/27 1:00
نویسنده : مائده
280 بازدید
اشتراک گذاری

خدايا شكرت

امروز روزيه كه دوست دارم هيچ وقت فراموشش نكنم

شوهر جان صبح ساعت ٥.٣٠ بيدار شد و شروع كرد به آماده شدن منم فقط نگاش ميكردم

و رفت به سمت استديو شبكه چهار براي مصاحبه ي تلويزيوني كه ازش به عنوان يك مخترع و محقق جوان دعوت شده بود

خلاصه اينكه مصاحبه شوهر جان ٤٥ دقيقه طول كشيد و برنامه  هم زنده بود و من در تماااااام مدت داشتم با عشق به صفحه تلويزيون نگاه ميكردم

لحظاتي پر از غرور و افتخار

شوهر جان خيلي قشنگ و مسلط از اختراعش دفاع ميكرد و درباره ي ضرورت توليدش حرف ميزد

كه البته با تلاشهاي زيادش بالاخره داره نتيجش رو ميبينه

من خيلي وقت بود كه از موفقيتهاي شوهر جان مطلع بودم ولي خانواده در جريان نبودن و با ديدن مصاحبه پيامهاي تبريك يكي پس از ديگري ميومدن كه واقعا لذت بخش بود

خدا  رو هزار مرتبه شكر ميكنم و اميدوارم كه  اين موفقيتها ادامه داشته باشن....

نقلي خانوم هم خيلي بامزه ياد گرفته وقتي بهش ميگيم بَبه اي چي ميگه با صداي بلند ميگه بعععع بعععع

و بعدش هم خودش غش غش ميخنده.....

شب رفتيم رستوران هميشگي و نقلي خانوم هم شاد و خوشحال با تمام ميزاي بغليمون ارتباط برقرار كرده بود

دو تا نامزد بودن بنده خداها ميخواستن تنهايي با هم حرف بزنن، فاطمه يكتا باشون بازي ميكرد و بهشون غذاهايي كه من داداه بودم دستش رو تعارف ميكرد

خلاصه اينكه خلوتشون رو بهم زد

بعد هم برديمش تو محل بازي كودك رستوران يكم تو استخر توپبازي كرد و كلي بهش خوش گذشت

چهارشنبه هفته پيش بالاخره موفق به رفتن به آتليه شديم كه خدارو شكر خيلي كارشون خوب بودو فضاش هم انقدر خوب بود كه با اينكه فاطمه يكتا خوابش ميومد با ديدن اونجا سر ذوق اومد و تا آخرش باهامون همكاري كرد و تونستيم عكساي قشنگي بگيريم

حالا منتظرم خبرمون كنه واسه ي تلييد نهايي عكسا واسه چاپ....

پنج شنبه هم بعد از ٣ سال و نيم فيلم عقدمون  آماده شد و گرفتيمش

خداي من فقط سه سال گذشته ولي همه چيز عوض شده

من يه دختر بچم تو فيلم كه با شادماني از اينور به اونور ميدوم و بالا و پايين ميپرم و خوشحالي ميكنم

در حاليكن الان يه مامان نسبتا آروم شدم

و جالبتر از همه چيز حالت  نگاه و چهرم توي عكساست 

خيلي عوض شده

تماااام شرارت نگاه و شيطنت صورتم از بين رفته و به يه چهره ي مهربون و معصوم تبديل شده

چهره ي يه مادر 

 

او اين كشف بزرگ توسط خواهر معصومه جونم صورت گرفت

اينم از عكساي رستوران امشب

 

پسندها (1)

نظرات (2)

يك زن
28 آبان 93 19:10
عزیزم چه قدر موهات درومده خاله جونم از حالت نقلی درومدی داری خانومی می شی. واقعا حس خوبیه که آدم موفقیت همسرشو ببینه و یک جاهایی هم حس کنه که یک کمی هم نقش داشته تو موفقیتش. ان شالا همیشه شاد کام و سلامت و موفق باشید.
خاله اول
1 آذر 93 7:16
امیدوارم زندگیتون همیشه و همیشه پر از شادی و روزهای خوب و موفقیت باشه.متن قشنگبی بود کلی انرژی گرفتم... به ما هم سری بزن