دوسالگي دخترم
امروز تولد اصلي دختر خانومم فاطمه يكتا جونم بود.
سه تايي رفتيم رستوران و تولدش رو جشن گرفتيم،البته من يه كيك خوشمزههم عصري پختم
تمام راه خونه تا رستوران رو درباره ي خوبي هاي دختر جان صحبت كرديمو اون هم با زبون شيرينش برامون شعر خوند و چون غلط و غولوط ميخونه كلي خنديديم
شب هم كه رسيديم روي كيك شمعگذاشتم و شعر خونديم و فاطمه يكتا فوت كرد ( به قول خودش پوف كرد)
بعد كيكش رو خودش بريد وكوچولو كوچولوداد بخوريم
بعد هم ني نيش رو خوابوندو خودش هم خوابيد
پي نوشت:
جشن تولداصلي رو دوهفته زودتر گرفتيم كه در تعطيلات باشه و خانواده ومهمون هاي اصفهاني بتونن بيان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی