پيشرفت هاي دو سالگي
اونقدر سرعت رشدت در اين سن بالا رفته و يهويي بزرگ و خانوم شدي كه نميدونم از كجا شروع كنم
يه توپ دارم قلقليه رو خيلي بامزه ميخوني
تمام لالايي هايي كه شبا برات ميخونم رو حفظي و همراهم ميخوني
يه روزي اقا خرگوشه رو نصفه نيمه و تو حوض خونه ي ما ماهي هاي رنگارنگ رو ميخوني...
رنگاي اصلي رو بلدي قرمز و سبز و زرد و آبي...
بيشترين كسي هم كه تو زندگيت دوسش داري مامان منه و البته يكم مشكل زاست چون وقتي ميريم خونه مامانم ديگه حاضر به جدا شدن از مامان جونت نيستي و تا يك ساعت بعد جيغ و داد و گريه داريم...
البته مامانم هم وااااقعا برات وقت ميذاره و حوصله به خرج ميده و محبت ميكنه...
كتاب ميخونه، عروسك بازي ميكنه، توپ بازي و طناب بازي ميكنه
خدا حفظش كنه
امروز محمد مهدي داش فناي كاراته اش رو تمرين ميكرد
فاطمه يكتا هم ايستاده بود با دقت نگاش ميكرد و اداش رو در مي آورد
خيلي بامزه بود
بهش ميگيم خاله فاطمه چه شكلي شده
شكمش رو ميده جلو و ميگه تو شكمش نيني درآورده...
يه هيجانات وولوولي به خاطر ورود عضو جديد خانواده تو دلمه...
انشالله سه شنبه ني ني ياس قشنگم به دنيا مياد و من يه بار ديگه خاله ميشم
خدايا شكرت