نامزدی پسر عمو جان
اتفاق هیجان انگیزی که در خانواده ی ما افتاد انامزدی پسر عموی من با دوست دوران بچگیممون آتناس...
آتنا دختر بچه ی تپل و بامزه ی بچه گی های ما الان عروس شده و نیمه ی شعبان برای نامزدیش داریم میریم
چه قدر همیشه دلمون میخواست که آتنا رو برای پسر عموم بگیریم ولی وااقعا فکرش رو نمیکردم که تودور و زمونه ی الان این فکر عملی بشه
ولی بعد از معرفی آتنا به خونوادهی عموم خدارو شکر اونا هم خیلی خوششون اومد ک پسندیدن و این وصلت سر گرفت..
انشالله که خوشبخت بشن ....
جالبتر اینکه همه ی عمه های عزیزم از اهواز میان خونمون برای جشن نامزدی....
خیلی از اومدن و دیدن عمه جونام خوشحالم...
خدارو شکر...
هفته ی پیش با مامان و بابای عزیییزم رفتیم نمایشگاه کتاب . اگه سردرد لعنتی همیشگیم سراغم نمیومد همه چقز عاالی و فوق العاده پیش میرفت
برای دختر گلم یه عااالمه کتاب خریدم
فکر کنم تو این قضیه شبیه مامانم باشه به شدت عاشق کتابه . جوری که باید بپیچونمش تا وسط کتاب خوندن بتونم به کارامم برسو
اگه صد تا کتاب هم براش بخونی بازم میخواد
ماشالله خیلی خانوم شده .
دیشب آخر شب اومده پشت در حموم ( داشتم مسواک میزدم) گفت که مامان حال رو تمیز کردم که جارو برقی کشیدی کثیف نشه...
هفتهی پیش رفتم خوگه ی لیلا یه مهمونی دور همی زنونه با دوستای حوزمون و دانشگاه...
وااای خدای من خیلی خیلی بهمون خوش گذشت....
خدارو شکر