فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

نی نی نقلی من و بابا

سوسك كشي

1394/11/30 2:14
نویسنده : مائده
154 بازدید
اشتراک گذاری

انقدر هفته ها ي نزديك به عيد با سرعت ميگذرن كه حتي خاطراتش تو ذهن نميمونه....

با اينكه هنوز حتي وارد اسفند نشديم ولي با سرعت نور داريم پيش ميريم

هفته ي پيش  طي يك عمليات شجاعانه با سوسك كش تار و مار يك عدد سوسك وحشتناك سباه و بزرگ رو كشتم

اولش مثل هميشه جيغ زنان فرار كردم و فاطمه بكتا  به بغل رفتم تو اتاق و در رو بستم

ساعت ١٢ ظهر بود و تا وقت اومدن شوهر جان به خانه خيلي مونده بود

از طرفي فاطمه يكتا ترسيده بود و گفت: مامان بكشش وگرنه مياد و من رو ميخوره...

اين جمله خيلي موثر بود....

بچم حق داشت چه كسي به جز مامانش ميتونست نجاتش بده، از طرفي نميتونستم كه تمام روز رو گشنه و تشنه تو اتاق بشينم با بجه  كوچيك...

اين بود كه تصميمم رو گرفتم 

صندلاي پاشنه بلندم رو پوشيدم و رفتم و حشره كش رو ور داشتم و افتادم دنبال سوسكه

انقدررر زدم تا كامل مرد

خودمون هم داشتيم ميمرديم از بوي حشره كش

شبش شوهر جان به مناسبت اين شجاعت مثال زدنيم برام هديه ي بسياااار زيبايي خريد

شب بيست و دوم بهمن يه كيك كوچولو پختم و دو تا هديه برا شوهر جان و فاطمه يكتا تهيه كردم

خودمم كلي آزار تيزار كردم( به مناسبت پيروزي انقلاب)

شوهر جان زودتر اومده بود خونه ولي در خوااااب خوش به سر ميبرد

با كلي سر و صدا و خوندن شعراي انقلابي بيدارش كردم و جشنمون رو گرفتيم بعدش هم براي صرف شام رفتيم بيرون و الله اكبر ساعت نه شب رو هم وسط خيابون تو ماشين گفتيم( كله هامون رو از پنجره هاي ماشين اورديم بيرون و داد زديم اللله اكككبرررر)

يه كيف خوشگل هم كادوي من در شب جشن بيست و دو بهمن بود

فرداي انروز براي ديدن خانواده ي شوهر راهي اصفهان شديم

خدارو شكر خيلي خوش گذشت

با خانواده ي عموي شوهر جان  رفتيم ويلاي چادگان و دو روزي اونجا بوديم( برف بازي هم كرديم)

فاطمه يكتا هم جسابي دلبري كرد اونجا

كلي شعر براشون خوند، قرآن خوند و...

مامان بازي كرد جلوشون با عروسكش( نيلوفر) كه تماشاي اين صحنه ها براي خانواده ي شوهر جان كه دختر ندارن خيلي جذاب و ديدني بود

ولي از برف بازي خوشش نيومد و ميگفت مامان اصلا برف بازي خوش نگذشت

من به جاش كلي بازي كردم و شوهر جان فاطمه يكتا رو نگه داشت

خريداي عيد رو شروع كردم

ولي هنوز كليش مونده

لباس عيد خودم رو نخريدم با يه عالمه خورده ريز...

دو روز اول هفته رفتم خونه ي فاطمه برا جمع كردن اسباب وسيله هاش فردا صبح اسباب كشيشونه به خونه ي جديدشون

برم بخوابم كه فردا كلي كار دارم بايد بريم كمك خواهرم واسه لسباب كشي و چيدن خونه ي جديد

خدارو هزار مرتبه شكر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)