مهماني
سه شنبه بعد از مدتها رفتن به خونه ي مامان باباي عزيزم
خيلي دلم تنگ شده بود
خيييلي...
دو هفته محمد مهدي امتحان داشت
بعد كه امتحاناش تموم شد
مريضيا شروع شد...
يه ماهي بود كه از صبح نرفتم بودم خونه ي مامانم اينا و تمام ديدارامون به مهمونياي كوتاه يه ساعته و تند تندي خلاصه ميشد
ديگه اشكم در ميومد به اين موضوع فكر ميكردم كه چند وقته درست و حسابي خونواده ام و خواهرام رو نديدم
سه شنبه هم كه رفتم كلي خريد و كار داشتم
ماشالله دختر خانوم قد كشيده و لباساش براش كوتاه شده
صبح خودم رفتم خريد و شب با شوهر جان رفتيم خريد
فاطمه يكتا هم خونه مامان اينا با طاها كلي بازي كرد
چهارشنبه صبح تميز كار اومد خونمون و خدارو شكر خونه برق ميزد از تميزي....
شب مهموناي عزيزمون اومدن
دلم براشون تنگ شده بود
تنها دوست خانوادگي ما كه باهاشون رفت و آمد داريم و الان يه پنج شش ماهي ميشه كه رفتن انگليس براي ادامه تحصيل...
از ديدنشون خيلي خوشحال شدم
خييييلي،...
به خصوص كه اين دفعه با يه دختر كوچولو و ناز و ملوس اومدن كه اونجا به دنيا اومده بود...
فاطمه يكتاا هم خيلي ازش خوشش اومد
هنوز هم ميگه مامان ني ني شميم مياد خونمون بازي كنيم
خدارو شكر همه چيز خوب بود و خوش گذشت...
پنج شنبه شب خانواده ي شوهر جان به همراه برادر شوهر جان و جاري عزيز از اصفهان بعد از مدتها اومدن خونمون...
مثل هميشه با كوله باري از سوغاتيا خوشگل و خوشمزه و رنگارنگ....
برا من يه چايساز خوشگل آوردن( چايسازمون به تازگي سوخته بود) ، برا فاطمه يكتا يه ارگ باحال بزرگ و واقعي اوردن كه راستش دوست دارم خ،ودم ياد بگيرم باهاش آهنگ بزنم با يه دست لباس شيك و كلي خوراكي و.....
فاطمه يكتا كه اصلن از ارگه سر در نياورد ولي من خيلي ذوقش رو زدم
از بچه گي از ارگ خوشم ميومد
پنج شنبه شب مامان بابام و خاله و مامان بزرگم و فاطمه و ياس و آقا امين هم به جمع ما پيوستن و مهموني رو كامل كردن
همه از ديدن ياس شگفت زده شده بودن
از بسكه اين بچه ناز و خوردنيه....
خانواده ي شوهر جان مثل هميشه خيلي زود رفتن و مدت كوتاهي خونه ي ما بودن
خدارو شكر خيلي خوب بود و خوش گذشت...
پدر شوهر جان گفت كه سينوساي فاطمه يكتا چرك كرده و اگه درمان نشه مريضيش مزمن ميشه...
تند و تند مريض ميشه و جلوي رشد قدش رو ميگيره...
خيييلي خالم گرفته شد...
آخه چي كار كنم كه دارو هاش رو نميخوره...
پدر شوهر جان براي تشويق فاطمه يكتا بهش گفت كه اگه داروهاش رو بخوره براش يه ماشين كنترلي ميخره كه تايراي بتونه ملق بزنه و تو چمنا بپره و ...
اونم انقدررر ذوق زده شده حالا هر روز ميگه
مامان بريم پيش بابا جون اصفهاني برام ماشين كنترلي خريده..
منم از ترس مريضي مزمن و ... تو شير موز به روش مسابقه و با هزار ترفند و... آنتي بيوتيك رو تا حالا بهش دادم
خدا كنه تا آخر دوره ي درمان همينجوري بخوره...