سوسك كشي
انقدر هفته ها ي نزديك به عيد با سرعت ميگذرن كه حتي خاطراتش تو ذهن نميمونه.... با اينكه هنوز حتي وارد اسفند نشديم ولي با سرعت نور داريم پيش ميريم هفته ي پيش طي يك عمليات شجاعانه با سوسك كش تار و مار يك عدد سوسك وحشتناك سباه و بزرگ رو كشتم اولش مثل هميشه جيغ زنان فرار كردم و فاطمه بكتا به بغل رفتم تو اتاق و در رو بستم ساعت ١٢ ظهر بود و تا وقت اومدن شوهر جان به خانه خيلي مونده بود از طرفي فاطمه يكتا ترسيده بود و گفت: مامان بكشش وگرنه مياد و من رو ميخوره... اين جمله خيلي موثر بود.... بچم حق داشت چه كسي به جز مامانش ميتونست نجاتش بده، از طرفي نميتونستم كه تمام روز رو گشنه و تشنه تو اتاق بشينم با بجه ك...
نویسنده :
مائده
2:14